جدول جو
جدول جو

معنی واشی لاهوری - جستجوی لغت در جدول جو

واشی لاهوری
(یِ)
ابوجعفر عمر بن اسحاق از مردم لاهور است. بعضی وی را از قاین دانسته اند. مؤلف مجمع الفصحاء درباره او چنین آرد: ’حکیمی دانا و شاعری بینا بوده. محمد عوفی در تذکرۀخود نوشته که شرف الدین احمد ادیب دماوندی گفت که نجیب الملک شرف الخواص ابوطالب المطهر امتحاناً او را به قصیده ای که در هر بیتی عناصر اربعه راجع کند مأمور کرد و وی در نهایت فصاحت و بلاغت از عهده برآمد. به هر صورت از فضلا و فصحای زمان خود بوده’ و سپس این چند شعر را که در لباب هم آمده است از وی نقل کند:
چشمت بسان نرگس و عارض چو نسترن
رخساره همچو لاله و لب چون گل انار
کبکی به گاه رفتن و طوطی گه سخن
چرغی به گاه حمله و بازی گه شکار
کافورم از گلاب سرشکم تر است از آنک
بر گل ز مشک و عنبر تر ساختن عذار
کردی دو جوی لعل روان از دوجزع من
زآن دو عقیق و زآن دو رده در شاهوار
آن را که خورده باده عشقت پریر و دی
امروز مستی آرد و فردا کشد خمار
چون نای و چون کمانچه خروشانم و نژند
تا گیریم چو بربط و چون چنگ در کنار.
(مجمع الفصحاء ص 80 و 81 ج 1).
و رجوع به لباب الالباب ص 284 جزء اول چ لیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ یِ)
نامش ملا حیدر برادر ناطق از سکنۀ شهر لاهور بود. ابتداءروانی تخلص کرد و آخر کار به لکنتی که داشت از روانی درگذشته لکنتی اختیار فرمود. این ابیات از اوست:
ترک چشم او ز مستی هرچه با من راز گفت
غمزۀ غماز باآن شوخ یک یک بازگفت.
مابین دو زلفت رخ روشن عجب افتاد
این طرفه که یک ماه میان دو شب افتاد.
آنان که وصف حسن تو تقریر می کنند
خواب ندیده را همه تعبیر می کنند
در صورت بهار ارم جلوه می دهند
تا مصحف جمال تو تفسیر می کنند.
(از تذکرۀ صبح گلشن ذیل لکنتی).
و رجوع به لکنتی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
از شاعران لاهور است و صاحب صبح گلشن درباره وی چنین آرد: جواهر آبدار مضامین از خزینۀ خاطر برمی آورد و گویی از جوهریان سخن میراث همو برد. او راست:
الهی از کرم عنقاصفت گردان نشانم را
همای قدس اگر جوید نیابد استخوانم را
زبانم را به وحدت آنچنان حمدآشنا گردان
که هفتاد و دو ملت آید و بوسد دهانم را.
(تذکرۀصبح گلشن ص 578).
برخاستن ما ز درش باعث ننگ است
بگذار بجایی که نشستیم نشستیم.
(از تذکرۀ صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ)
شیخ نورالعین پسر قاضی امانت الله از شعرای قرن دوازدهم. اصلش از قصبۀ تباله از نواحی لاهور است و ابتدا تحصیل علوم کردسپس به شاعری پرداخت بین او و شاه عبدالحکیم حاکم وحدت نظر حاصل شد و به اتفاق یکدیگر به عزم سیاحت دکن از پنجاب خارج شدند و به اورنگ آباد رسیدند. پس از چند روز به بندر سورت رفتند، حاکم از آنجا رهسپار مکه و مدینه شد ولی واقف بر اثر ضعف مزاج به سفر نرفت ولی پس از بازگشت حاکم دوباره به اورنگ آباد رسیدند و از آنجا به سمت هندوستان رفتند. واقف پس از سیر و سفر به سال 1195 ه. ق. درگذشت و این اشعار از اوست:
چرا در گریه آوردی چو من آزرده جانی را
خراب از سیل کردی خانه آبادان جهانی را
ز سوزم رونقی در خاندان عشق پیدا شد
چراغ داغم آخر کرد روشن دودمانی را.
دید چون ثابت قدم بر جادۀ سودا مرا
برندارد یک نفس زنجیرسر از پا مرا.
خواستم کز کوچۀ دیوانگی بیرون روم
تا قدم برداشتم زنجیر نالیدن گرفت.
نظر لطف توان کرد به طفل اشکم
که به خاک سر راه تو یتیمانه نشست.
کو استقامتی که شبی در حریم یار
استاده همچو شمع توان تاسحر گریست.
(از تذکرۀ نتایج الافکار ص 757).
و رجوع به مجمع الفصحاء ص 558 ج 2 زیر عنوان واقف هندی شود
لغت نامه دهخدا